تا حدود زیادی کار رسیدگی به عشق را به شعرا ، فیلسوفان و روحانیون سپرده اند و از قرار معلوم دانشمندان از موضوع اجتناب می ورزند . بعضی عا عشق را تر هم انگیز ، خود فریبی ، آرامان گرایی پوچ ، توهمی غیر علمی می دانند . اما برخی آن را به عنوان واقعیت می پزیرند . در حالیکه گروه دیگری آن را ساختاری رویایی و رنگارنگ می بینند تا به زندگی بی معنا ما معنا یی ببخشد . بی تردید نمی توان با عشق به آسانی سروکله زد . در گیر شدن با آن مثل راه رفتن در جایی است که حتی فرشتگان از گام نهادن در آن هراسناکند ف، شاید ساختار واژه عشق است که اینهمه ترس بر می انگیزد . بر فرد فرد ما لازم است که پیش از درگیر شدن با عشق چیزی از آن بفهمیم ، که این کار آسانی نیست . اغلب وقتی کمی در باره آن فکر کنیم به نظرمان ممکن است . غیر ممکن برسد که مفهومی با آن وسعت معنا را نتوان محدود کرد. عشق در آن واحد هم هنگامه وجد و شعف است . هم مایه شادی ، هم حالت وارستگی ، هم عقلانی و هم غیر عقلانی است .
هر کس عشق را بگوه منحصر به فرد شخصی آموخته و می آموزد . انتظار از این آدم مفهوم آنرا وقتی شخصی دیگری کلام عشق می گوید بفهمد ، انتظار معجزه است . اگر کسی خطاب به دیگری بگوید ((من عاشق کیک سیب هستم )) منظورش کاملاً روشن است ، مفهومش این است که او طعم کیک سیب را دوست دارد . اما اگر همین آدم به دیگری بگوید (( من عاشق تو هستم )) این موضوع دیگری می شود . دلت می خواهد بپرسی (( چه منظوری داردی؟ آیا عاشق جشم من است ؟ یا عاشق ذهن من است ؟ آیا در این لحظه به خصوص مرا دوست دارد یا برای همیشه ؟)) و غیره .
گفتن ((دوستت دارم )) به یک دوست یا یک معشوق در این است که اگر به دوست بگویی دوستت دارم دقیقاً منظورت را درک می کند .))