سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل نوشته ها
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
من در یاهو
 RSS 
اوقات شرعی

 

این حقیقتی است که در نهایت هر انسانی تنهاست .مفهوم تنها بودن وقتی حساستر می شود که ((تنها بودن)) را با ((تنهایی )) برابر بدانیم .البته این دو ، دو مقوله کاملا متفائت هستند . می توان تنها بود و هرگز احساس تنهایی نکر د و بر عکس می توان حتی در میان جمع بود و تنها بود . همه ما کم و بیش لحظات تنها بودن را تجربه کرده ایم ، لحظاتی که لزوماً و همیشه ترسناک نبوده اند . گاه بوده اند لحظاتی که تنها بودن را نه تها لازم ، بلکه مبارزه آمیز ، روشنگر و شادی بخش یافته ایم . گاه تنها بودن با خود نیازمند بوده ایم تا دوباره با خود به عمیق ترین معنا آشنا شویم . به زمان محتاج بوده ایم تا فکر کنیم و رشته های پاره شده را به هم ببافیم.

به نظر می رسد که بشتر آدمها می توانند با آگاهی از تنها بودن به عنوان یک مبارزه بی همتا مقابله کنند اما تنها بودن را به عنوان یک وضعیت دایم بر نمی گزینند . تنسان به حکم طبیعی خود موجودی اجتماعیست و پی برده که تنها یی را تا جایی بخواهد که بتواند هر آینه اراده کرد با دیگران بجوشد . او دریافتته که با هر رابطه عمیق به خود نزردکتر می شودو دیگران او را یادری می دهند تا نیروی شخصی افزون تری بیابد ، ان قدر تا بتواند امکان رویا رویی با تنها یی ا ش را پیدا کند . بنابراین ، انسان آگاهانه تلاش می کند تا به دیگران نزدیکتر شود و آنها را به خود نزدیکتر سازد . این کار را تا حد توان و تا جایی که مورد پذیرش قرار گیرد انجام می دهد . هر چه بیشتر بتواند خود را با هر چیز ، حتی با مرگ متحد و متفق سازذ ، کمتر از فکر انزوا و تنهایی هراسناک خواهد بود . به این دلایل است که انسان ازدواج را ، خانواده را ، اجتماعات گوناگون را آفرید .

ترس از تنها بودن و نبودن عشق در بشر آنقدر زیاد است که ممکن است برده این هراس گردیم ، اگر چنین شود ، با هر چه داریم ، حتی خود حقیقی خویش وداع می گوئیم تا به نیاز های دیگری پاسخگو باشیم و امیدوار که در این رابطه برای خویش مصاحبی نزدیک بجوئیم . ویلیام فالکنر در ((نخل های وحشی )) می گوید (( اگر قرار باشد میان درد و هیچ چیز یکی را بر گزینیم ، درد را انتخاب می کنیم )) . این کاری است که اغلب آدمها می کنند .

ما به دیگران محتاتجیم ، محتاجیم که دیگران را دوست بداریم و محتاجیم که دیگران دوستمان بدارند


متن فوق توسط: سعیده عسگری نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
دوشنبه 86 اردیبهشت 3 ساعت 8:0 صبحعشق پدیده ای آموختنی است

 

روانشناس ها ، روان پزشکها ، جامعه شناس ها ، انسان شناسها و متخصصین تعلیم و تربیت در مطالعات و بررسی های بیشمارخود به این نتیجه رسیده اند که عشق واکنش آموختنی و احساسی فرا گرفتنی است  . اینکه انسان چگونه دوست داشتن را می آموزد مستقیماً با توانایی یاد گیری او و به آنهایی که در محیط زندگی به او تعلیم می دهند و با نوع گسترش و پیچیدگی فرهنگ او رابطه دارد .

واقعیتهای مربوط به تاثیر یادگیری بر رفتار به ظاهر مسلم می نماید ، اما وقتی پای عشق پیش می آید حکایت دیگری است . آنچه مسلم می نماید بر رفتار اکثریت آدم ها یا هیچ اثری ندارد و یا اگر داشته باشد ، بسیار نا چیز است . رفتار اغلب ما به کونه ای است که گویا عشق آموختنی نیست بلکه خصوصیتی است که در هرآدمی به خواب رفته و در انتظار است تا در یک زمان رمز آلود آگاهی از درون بشکفد و به سطح آید . بسیاری از آدمها همه عمر را به  انتظار رسیدن این زمان صبر می کنند .  این سان به نظر می آید که بشتر ما آدمها از روبرو شدن با این حقیقت مسلم خوداری می کنیم که عمر خویش را در جستجو عشق می گذرانیم ، می خواهیم در عشق زندگی کنیم و می میریم بی آنگه هر گز حقیقتاً آنرا کشف کرده باشیم .

در میان ما هستند کسانی که عشق را ساختار رمانتیک و ساده لوحانه در فرهنگ ما می دانند . جمعی دیگر ، غرق در حال و هوای شاعرانه ، عشق را همه چیز می دانند ، گروهی دیگر ، اسیر تعصبات مذهبی با تاکید به تو می گوید که خدا عشق را وابستگی شدید عاطفی و احساسی به یک انسان دیگر و خیلی چیز های دیگر قلمداد می کنند .

اما گاه آدمها یی را می یابیم که هرگز عشق را مورد سوال قرار نداده اند چه رسد به آنکه تعریفش کنند . اینان به هر پیشنهادی برای اندیشیدن به عشق شدیداً اعتراض دارند . به چشم آنها عشق موضوعی برای تعمق نسیت . عشق را باید آزمود ، باید تجربه کرد . البته واقعیتی است که همه این برداشتها تا اندازه ای درست هستند ، اما این گمان که هر یک از آنها بهترین یا کاملترین برای عشق است ، ساده اندیشی است . پس هر آدمی عشق را با توجه به محدودیتهای خود تجربه می کند و به نظر نمی رسد سردر گمی و نقایص ناشی از آن را به فقدان دانش خویش از عشق نسبت دهد .

- هیچ کس نمی تواند چیزی را که مالک نیست ببخشاید . برای بخشای عشق باید عشق داشته باشی .

- هیچ کس نم تواند آنچه را نمی فهمد به دیگری بیاموزد ، برای تعلیم دوست داشتن باید عشق را بفهمی .

- هیچ کس آنچه راکه نیاموخته نمی داند ، برای آموختن عشق باید در آن زندگی کنی .

- هیچ کس در مقام تعریف از چیزی که تشخیص نمی دهد بر نمی آید ، برای تشخیص عشق باید پذیرای آن باشی .

- اطمینان کردن توام با تردید را مفهومی نیست . برای اعتماد به عشق باید به آن مومن شوی .

- هیچ کس نمی تواند آنچه را به آن تن نمی دهد بپذیرد . برای تسلیم شدن به عشق باید در مقابل عشق ضربه پذیر باشی .

-هیچ کس نمی تواند آنچه که خود را وقف آن نکرده است بزید ( زندگی کند ) . برای وقف خود به عشق باید هر آینه در عشق رشد کنی .
متن فوق توسط: سعیده عسگری نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
سه شنبه 86 فروردین 28 ساعت 4:13 عصرابراز علاقه

سلام دوستان

مدتی هست که در گیر یک مسئله ای  شده ام  ، می دونید  این مسئله زیاد برایم اهمیت ندارد ولی تنها چیزی که فکر من رو مشغول کرده این است که چرا به راحتی عشق رو بر سر زبان هایمان می آوریم قبل از اینکه بدانیم اصلا عشق چیه یا سزاوار گفتن به هر کسی را دارد. یا هر که را دیدیم  و از آن خوشمان امد بلافاصله تقاضای عشق کنیم . یکی از بچه ها در تعریف عشق گفت : ابراز علاقه شدید به دیگری . آیا این ابراز علاقه به جا بوده یا اینکه فقط یک احساس زود گذر بوده . همه ما در زندگی شخصی خودمان برای یک بار هم که شده چنین تجربه ای را داشته ایم ولی بیاید خودمان را بشناسیم و خودمان را به دیگران بشناسانیم. و امید باشد که واقعا اگر عشقی پدید آمد واقعا عشق باشد .

 

به امید گلی که می شکفد .
متن فوق توسط: سعیده عسگری نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
<      1   2   3      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
دل نوشته ها
سعیده عسگری
فهرست موضوعی یادداشت ها
اطلاعات عمومی[15] . شعر[4] . برنامع نویسی[3] . تصاویر[3] .
لوگوی من
دل نوشته ها
لوگوی دوستان من






اشتراک در خبرنامه